از ابزارهایی استفاده می‌کنم که حس بهتری را به من بدهند 1393/06/15

امروز(شانزدهم شهریور نود و سه) عصر بعد از کارهای رسمی که بایستی هر روز انجام بدم و قبل از چرت سی‌اس‌تا‌ی‌م تصمیم گرفتم بجای این‌که توی گوشی‌‌م به Notificationهای توییتر و اینیستاگرام سر بزنم، تجربه‌ی بی‌نظیر و هیجان‌انگیز دیروزم را بنویسم اما چشام اون‌قدر سنگین شدن که چرت‌زدن را بر هر چیزی ترجیح دادم بعد از کمی استراحت شروع کردم به نوشتن 

رفت و  آمد با ماشین دیگه برای من سخت شده هر روز مسایلی با جا پارک پیدا کردن و سنگین‌تر شدن ترافیک شهری دارم از یه طرف هم کارم آن‌چنان تحرکی رو نداره و خیلی دوست دارم جنب جوش رو تو رفت و آمدهای بین شهری‌م داشته باشم واسه همین از برنامه‌های پیاده‌روی طولانی گرفته تا کوه‌نوردی یک روز در میان رو حتی توی زمستون دارم حالا با این اوصاف شانس هم آوردم محل کارم به خونه‌مون نزدیک‌تر شد دیگه به خودم گفتم: "حالا وقتشه که با ماشین سر کار رفتن رو بزاری کنار"

عکسی از مریدا وقتی داره استراحت می‌کنه

با این صغری‌کبری‌ها تصمیم گرفتم دوچرخه سوار شم :)

 آخرین باری که دوچرخه سوار شدم(مغازه‌ی بابام تا خونه می‌اومدم) ۱۲ سیزده سالی می‌گذره حتی دوچرخه‌ام(کسری کوهستانی با دنده‌های شیمانو به رنگ طوسی بود) را هم فروخته بودم :( سری به بازرگانی علامیر زدم تا دوچرخه‌ای بخرم که قیمت از دوسال پیش که برای آرش میلانی(دوست و شریک‌م) دوچرخه زیبای "مریدا" را خریدیم چهار برابر شده بود.  در این فکرها بودم که یه پیشنهاد بی‌شرمانه به ذهنم خطور کرد شوهر خاله‌ام اوایل تابستون یک دوچرخه‌ی Viva برای خودش خریده بود که به دلایل پزشکی نمی خواست اون رو برونه  و بلا استفاده تو خونه‌ی بابا‌بزرگم خاک می‌خورد. همه چیز با یک تماسی تلفنی  حل شده و من سوارکار دوچرخه شدم.  به این ترتیب هم تونستم تست کنم که آیا دوچرخه می تونه برای من وسیله‌ی رفت و اومد مناسبی بشه و هم این که از خریدی معادل دو میلیون تومن صرفه‌جویی کردم :)

تجربه‌ای بی‌نظیر و هیجان انگیز بعداز دوازده سال

ویوا رو بعد این‌که حسابی تمیز کاری کردم برای تنظیم باد لاستیکش به پنچری سرکوچه بردم. وقتی تنظیم مفتی لاستیک‌ها تموم شد بعد از خیلی وقت دوباره سوار دوچرخه شدم تجربه‌ی بی‌نظیری بود و هست. من دوچرخه نمی‌روندم شروع کرده بودم به پرواز کردن با هر رکاب تندتر و تندتر می‌رفتم . احساس می‌کردم جوان‌تر شدم اما محتاط‌تر هم شده بودم. چون قبلن بدون گواهینامه پایه دوم دوچرخه سواری می کردم و دوچرخه قبلی‌ام فاقد بوق و آینه بود و هیچ وقت هم نیازی به اون چیزا احساس نمی کردم اما به هرحال بعد از یک ربع دوچرخه سواری رسیدم به خانه و تعجب و تشویق مامان. 
امروز صبح هم با ویوا رفتم سرکار البته بایستی اعتراف کنم که چهار دقیقه هم تاخیر داشتم و برگشتنی هم با ویوا اومدم خونه.
اسم‌ش را گذاشتم ویوا حس خوبی دارد به رغم این که برندش هم از این کمپانی هست دوچرخه‌ی قبلی که سوار می‌شدم اسم نداشت اما روی این اسم گذاشتم تا راحت صداش کنم (مثل ترنادوی زورو)  چند تا ناقصی داره مثل بوق و کلاه‌ایمنی و آینه بغل که اونا رو هم می گیرم. شاد می‌رم هر روز دنبال زنده‌گی 

خلاصه‌ی تجربه‌ای که کردم این بود

با هر چیزی که حس خوبی به‌من می‌ده اون‌ها رو می‌گیرم از اون ها استفاده می‌کنم این چیزا از خونه و چادر و ماشین و محل مسافرت و سیستم‌عامل مورد استفاده‌ام گرفته تا به ژانر فیلم و موزیکی که گوش می‌دم  بحث درباره‌ی این که
نوکیا خوبه یا بلک‌بری
میت‌باخ خوبه یا رولزرویز
 تم تیره  محیط برنامه‌نویسی بهتره یا تم روشن 
لباس اسپرت خوبه یا کت‌شلوار رسمی 
به نظر من همه‌ی اینا می‌تونن برای افراد مختلف خوب باشن یا نه مهم حسی هست که افراد در حین کار و استفاده از  این وسایل و یا هر وسیله‌ی دیگه‌ای می گیرن و
بعد از تجربه دوچرخه روندن یکی از معیارهای انتخاب من بین این "یا"ها حسی هست که از طرفین "یا" می گیرم 

برگشت به جلد وب سایت

فرزام خجسته‌نیا هستم، برنامه‌نویس و توسعه‌دهنده دسکتاپ و وب. عضوی از تیم هیجان انگیز نارمند.

‌در مورد کارهایی که انجام می‌دهم و نیز چالش‌های توسعه نرم‌افزار، استارتاپ‌ها و زندگی می‌نویسم.

برای تماس با من می‌تونین به آدرس hi[at]farzam.me ایمیل بفرستین.